گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
علوم اسلامی
جلد اول
درس هشتم

حادث و قديم


از جمله مباحث فلسفی كه از دير زمان جلب توجه كرده است مسأله حادث‏
و قديم است .
حادث در عرف و لغت به معنی " نو " و قديم به معنی " كهنه " است‏
. ولی حادث و قديم در اصطلاح فلسفه و كلام با آنچه در عرف عام وجود دارد
فرق دارد . فلاسفه هم كه درباره حادث و قديم بحث می‏كنند می‏خواهند ببينند
كه چه چيز نو و چه چيز كهنه است ، اما مقصود فلاسفه از حادث بودن و نو
بودن يك چيز آن است كه آن چيز پيش از آن كه بود شده است نابود بوده‏
است ، يعنی اول نبوده و بعد بود شده است . مقصودشان از قديم بودن و
كهنه بودن اين است كه آن چيز هميشه بوده است و هيچگاه نبوده است كه‏
نبوده .
پس اگر ما درختی را فرض كنيم كه ميلياردها سال عمر كرده باشد آن‏
درخت در عرف عام ، كهن و بسيار كهن است ، اما در اصطلاح فلسفه و كلام ،
حادث و نو است . زيرا همان درخت قبل از آن ميلياردها سال نبوده است
فلاسفه ، حدوث را به " مسبوق بودن هستی شی‏ء به نيستی خودش " و قدم‏
را به " مسبوق نبودن هستی شی‏ء به نيستی خودش " تعريف می‏كنند . پس‏
حادث عبارت است از چيزی كه نيستيش بر هستيش تقدم داشته باشد و قديم‏
عبارت است از موجودی كه نيستی مقدم بر هستی برای او فرض نمی‏شود .
بحث حادث و قديم اين است كه آيا همه چيز در عالم حادث است و هيچ‏
چيز قديم نيست ؟ يعنی هر چه را در نظر بگيريم قبلا نبوده و بعد هست شده‏
است ؟ يا همه چيز قديم است و هيچ چيز حادث نيست ، يعنی همه چيز هميشه‏
بوده است ؟ يا برخی چيزها حادث‏اند و برخی چيزها قديم ، يعنی مثلا شكلها
، صورتها ، ظاهرها حادث‏اند ، اما ماده‏ها ، موضوعها ، ناپيداها قديم‏اند ؟
و يا اين كه افراد و اجزاء حادث‏اند ، اما انواع و كل‏ها قديم‏اند . يا اين‏
كه امور طبيعی و مادی حادث‏اند ولی امور مجرد و مافوق مادی قديم‏اند ؟ و
يا اين كه فقط خدا يعنی خالق كل و علة العلل قديم است و هر چه غير او
است حادث است ؟ بالاخره جهان حادث است يا قديم ؟
متكلمين اسلامی معتقدند كه فقط خداوند قديم است و هر چه غير از خدا
است كه به عنوان " جهان " يا " ماسوی " ناميده می‏شود ، اعم از ماده‏
و صورت ، و اعم از افراد و انواع ، و اعم از اجزاء و كل‏ها ، و اعم از
مجرد و مادی همه حادث‏اند . ولی فلاسفه اسلامی معتقدند كه حدوث از مختصات‏
عالم طبيعت است ، عوالم مافوق طبيعت ، مجرد و قديم‏اند . در عالم‏
طبيعت نيز اصول و كليات قديم‏اند ، فروع و جزئيات حادث‏اند . عليهذا
جهان از نظر فروع و جزئيات حادث است اما از نظر اصول و كليات ، قديم‏
است
بحث در حدوث و قدم جهان ، تشاجر سختی ميان فلاسفه و متكلمين برانگيخته‏
است . غزالی كه در بيشتر مباحث مذاق عرفان و تصوف دارد و در كمترين‏
آنها مذاق كلامی دارد ، بوعلی سينا را به سبب چند مسأله كه يكی از آنها
قدم عالم است تكفير می‏كند . غزالی كتاب معروفی دارد به نام " تهافت‏
الفلاسفه " . در اين كتاب بيست مسأله را بر فلاسفه مورد ايراد قرار داده‏
است و به عقيده خود تناقض گوئيهای فلاسفه را آشكار كرده است . ابن رشد
اندلسی به غزالی پاسخ گفته است و نام كتاب خويش را " تهافت التهافت‏
" گذاشته است .
متكلمين می‏گويند اگر چيزی حادث نباشد و قديم باشد ، يعنی هميشه بوده و
هيچگاه نبوده كه نبوده است ، آن چيز به هيچ وجه نيازمند به خالق و علت‏
نيست . پس اگر فرض كنيم كه غير از ذات حق اشياء ديگر هم وجود دارند
كه قديم‏اند ، طبعا آنها بی‏نياز از خالق می‏باشند . پس در حقيقت آنها هم‏
مانند خداوند واجب الوجود بالذات‏اند ، ولی براهينی كه حكم می‏كند كه‏
واجب الوجود بالذات واحد است اجازه نمی‏دهد كه ما به بيش از يك واجب‏
الوجود قائل شويم . پس بيش از يك قديم وجود ندارد و هر چه غير از او
است حادث است . پس جهان ، اعم از مجرد و مادی ، و اعم از اصول و فروع‏
، و اعم از انواع و افراد ، و اعم از كل و اجزاء ، و اعم از ماده و صورت‏
، و اعم از پيدا و ناپيدا حادث است .
فلاسفه به متكلمين پاسخ محكم داده‏اند ، گفته‏اند كه همه اشتباه شما در
يك مطلب است و آن اين است كه پنداشته‏ايد اگر
چيزی وجود ازلی و دائم و مستمر داشته باشد حتما بی‏نياز از علت است ، و
حال آن كه مطلب اينچنين نيست . نيازمندی و بی‏نيازی يك شی‏ء نسبت به‏
علت ، به ذات شی‏ء مربوط است كه واجب الوجود باشد يا ممكن الوجود ( 1
) ، و ربطی به حدوث و قدم او ندارد . مثلا شعاع خورشيد از خورشيد است .
اين شعاع نمی‏تواند مستقل از خورشيد وجود داشته باشد . وجودش وابسته به‏
وجود خورشيد و فائض از او و ناشی از او است ، خواه آن كه فرض كنيم‏
زمانی بوده كه اين شعاع نبوده است و خواه آن كه فرض كنيم كه هميشه‏
خورشيد بوده و هميشه هم تشعشع داشته است . اگر فرض كنيم كه شعاع خورشيد
ازلا و ابدا با خورشيد بوده است لازم نمی‏آيد كه شعاع بی‏نياز از خورشيد
باشد .
فلاسفه مدعی هستند كه نسبت جهان به خداوند نسبت شعاع به خورشيد است ،
با اين تفاوت كه خورشيد به خود و كار خود آگاه نيست و كار خود را از
روی اراده انجام نمی‏دهد ولی خداوند به ذات خود و به كار خود آگاه است .
در متون اصلی اسلامی گاهی به چنين تعبيراتی بر می‏خوريم كه جهان نسبت به‏
خداوند به شعاع خورشيد تشبيه شده است . آيه كريمه قرآن می‏فرمايد :
« الله نورالسموات والارض . »( 2 ) مفسران در تفسير آن گفته‏اند
يعنی خداوند نوردهنده آسمانها و زمين است . به عبارت ديگر وجود آسمان و
زمين ، شعاعی است الهی .
فلاسفه ، هيچ دليلی از خود عالم بر قديم بودن عالم ندارند . اينها از آن‏
جهت اين مدعا را دنبال می‏كنند كه می‏گويند خداوند فياض علی الاطلاق است و
قديم الاحسان است ، امكان ندارد كه فيض و احسان او را محدود و منقطع‏
فرض نماييم . به عبارت ديگر : فلاسفه الهی با نوعی " برهان لمی " يعنی‏
با مقدمه قرار دادن وجود و صفات خدا به قدم عالم رسيده‏اند . معمولا
منكران خدا قدم عالم را عنوان می‏كنند . فلاسفه الهی می‏گويند همان چيزی كه‏
شما آن را دليل نفی خدا می‏گيريد ، از نظر ما لازمه وجود خداوند است . به‏
علاوه از نظر شما قدم عالم يك فرضيه است و از نظر ما يك مطلب مبرهن